absurdlife
بودا به دهی سفر کرد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : «این زن، هرزه است به خانهی او نروید » بودا به کدخدا گفت : « یکی از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت . آنگاه بودا گفت : «حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: « هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند» این روز ها چقد شبیه سکوت شده ام با کوچکترین حرفی میشکنم... این روز ها اگر خون هم گریه کنی عمق همدردی دیگران با تو فقط یک کلمه است <اخی>
گـاهـی وقـتـا دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد که زُل بـزنـی بـهـم و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . . وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن باید کسی را پیدا کنم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد (!) آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد… هـیـچ نـگـویـد! هـیـچ نـپـرسـد… فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد… بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم (!!!!!!) تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنـده را × روزهـایـی کـه دروغ مـیـگـویـد ×o روزهـایـی کـه دیـگـر دوسـتـم نـدارد × روزهـایـی کـه دیـگـر مـرا در آغـوش نـمـیـگـیـرد × روزهـایـی کـه عـاشـق دیـگـری مـیـشـود….
خــــدایـــا...
دختر بودن تاوان دارد...
خسته شدم بسکه ارزو کردم و دیگران بهش رسیدن... جای قول و قرار هایمان امن است زیر پاهای تو...
” دوستت دارم ” را برای هر دویمان فرستادی ، هم من ، هم او ، خیانت میکردی یا عدالت ؟
چــقــدر مــتــفــاوتـــنــد آدمــهــا عــشــق بــرای یــکــی دلــگــرمــی و بــرای دیــگــری ســرگــرمــی !
فردا یک راز است نگرانش نباش دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور و اما امروز یک هدیه است قدرش رابدان
خدایا خیلی ها دلمو شکستن دیگه تحمل ندارم شب بیا بریم سراغشون من نشونت میدمشون و تو ببخششون.
خدايا... آغوشت را امشب به من می دهی ؟ برایِ گفتن چیزی ندارم اما برایِ شنفتنِ حرفهایِ تو گوش بسیار . . می شود من بغض کنم تو بگویی : مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی . . می شود من بگویم خدایا ؟ تو بگویی : جانِ دل . .
دوستت دارم تکه کلامت بود من بی جهت به ان تکیه کرده بودم
در آغوشم که میگیری آنقدر آرام میشوم که فراموش میکنم باید نفس بکشم قله ای که یکبار فتح شود تفرجگاه عمومی خواهد شد پس مواظب قله ات باش... شانه ای که سر می خواست ، سری که شانه می خواست هر دو را برسانید به آرزوشان . . . خدایا برم نمیگردانی؟؟؟یک طرفم سرخ شد....
ای کاش نقشه سرزمینم به جای گربه شبیه سگ بود . . . تا مردمش به جای این همه خیانت کمی باوفا بودند . . .
بـوـے گـنـد خـيـانـتــ تـمـان شـهـر را گـرفـتــہ ...! دیشب با خدا دعوایم شد ...... قدرتِ کلماتت را بالا ببر نه صدایت را ؛ میدونی خدا
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : «هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند .»
به تمام جزئیاتش...
به لبخند بین حرف هایش..
به سبک ادای کلماتش،
به شیوه ی راه رفتنش،نشستنش..
به چشم هاش خیره شو..
دستهایش را به حافظه ات بسپار...
گاهی آدم ها انقد سریع میروند،که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند
هیچ کـــســو.....
بــه کـسـی کـه قــسـمـتش نیـسـت ...
عـادت نــده...
تـو خــدایی....
نـمـیدونـی دل بـشــکـنـه
مردانــه که بغض کنے چه زنے توانایے آرام کــردنت را دارد…؟
مــرد که باشــے حق ایــن ها را نــدارے…
مــرد که باشے حـق ات فقـط در دل نگـهداشتن است….
مــرد که باشے از دور نماے ِ کوهـے را دارے , مغـرور و غمگیـن و تنهـا….
مــرد که باشے شـب که دلت بگـیرد
بیچـاره میشـوے...بیچــاره (!)
مجسمه ای با چـشمانی باز ، خیره به دور دست . . .
شاید شرق ، شاید غرب
مبهوت یک شکست ، مغلوب یک اتفاق ، مصلوب یک عشق ، مفعول یک تاوان
خرده هایش را باد دارد می برد . . .
و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته . . .
بیا آخرین شاهکارت را ببین
مجسمه ای ساخته ای به نام « من »
بزرگ میشوی
عاشق میشوی
دل میبندی
تنت را برایش عریان میکنی
نه از روی هوس
بلکه از روی عشق
وقتی دلش را زدی میرود...
و تو میمانی و خودت...
آن زمان تو یک هرزه ای و او کمی دختر بازی کرده..!!!
چند قدم اونورتر زیر ِ پایِ کسی دیگه داره لِــــــــــــه می شه
شک نکن . . .
که هــر وقــت از همه چی خستــه و نا امیــد بود ،
بهش بگه :
مهم اینه که تـــو هستی !
بی خیــــال دنیــــا ... !
می شود بیایی ؟
مـردهـاـے "چـشـم چــران" زن هـاـے "خـــائـن"
پـسـرهـاـے "شهــوتــے" دخـتـرهـاـے "پـــولـ پـرسـتـ"
پـس چــہ شـد ؟؟؟
چـيـدن يـکـ سـيــبــ و ايـنـهـمــہ تـقـاصـ ؟!
بــےچـارـہ "آدم" بــےچـارـہ "آدميــتـ !
با هم قهر کردیم .....فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد......
رفتم گوشه ای نشستم .... چند قطره اشک ریختم..... و خوابم برد
صبح که بیدار شدم .... مادرم گفت...
نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارونی " می آمد ....!!
این باران است که باعث رشد گلها میشود نه رعد و برق
تو دنیات
گاهی اوقات آدما به جایی می رسن که دلشون می خواد
داد بزنن و بگن
"بسه دیگه نمی کشم"
میدونی من به اونجا رسیدم
صدای خورد شدنم رو حس می کنم
اما عرضه ی فریــــــــــــــــــــــــــــــاد زدن ندارم
شاید اگه داد بزنم سریع بیای
ولی مثل آدمی شدم که می خواد داد بزنه و انگار
یکی جلو دهنش رو گرفته
واست نوشتم چون نتونستم داد بزنم
حس بدی دارم
تنهایی شکستن با وجود اینکه بدونی
چند نفر دوست دارن خیلی بده
اینکه فقط به خاطر اونا تحمل کنی
و بازم مثل همیشه در جواب سوالاشون بگی
خیلی خوبم و بزنی زیر خنده
تو دنیات ماسک زندگیت بهم چسبیده خدا
Power By:
LoxBlog.Com |